زندگینامه حاج قاسم سلیمانی
قاسم سلیمانی فرزند حسن در ۲۰ اسفند ۱۳۳۵ش در شهرستان رابُر از توابع استان کرمان در ایل عشایر سلیمانی به دنیا آمد. وی در ۱۸ سالگی به استخدام اداره آب کرمان درآمد. او در حوادث انقلاب اسلامی ایران با مشهدی به نام رضا کامیاب آشنا شد و او را وارد جریانات انقلاب کرد. به نقل از سهراب سلیمانی، برادرش یکی از گردانندگان اصلی راهپیماییها و اعتصابات کرمان در زمان انقلاب بود.
سلیمانی در ۱۳ دی ۱۳۹۸ش در حمله نیروهای امریکایی به خودروی حامل وی در بغداد به همراه چند تن دیگر از جمله ابومهدی المهندس معاون حشد الشعبی (بسیج مردمی عراق) به شهادت رسید.
قاسم سلیمانی در دوران جنگ ایران و عراق
قاسم سلیمانی پس از انقلاب اسلامی ایران، در سال ۱۳۵۹ش عضو سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد و همزمان با شروع جنگ ایران و عراق، چند گردان را در کرمان آموزش داده و به جبههها فرستاد.
وی در دورهای فرماندهی سپاه آذربایجان غربی را بر عهده داشت. سلیمانی در سال ۱۳۶۰ش با حکم محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسدارن، به عنوان فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله منصوب شد.
وی در جنگ عراق علیه ایران، از فرماندهان عملیاتهای والفجر ۸، کربلای ۴ و کربلای ۵ بود. عملیات کربلای ۵ از مهمترین عملیاتهای ایران در دوران جنگ دانسته شده که تضعیف موقعیت ی و نظامی ارتش بعث عراق و تثبیت اوضاع به سود قوای نظامی ایران از نتایج آن ارزیابی شده است.
سلیمانی پس از پایان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ش، به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی ایران هدایت میشدند. سلیمانی تا قبل از انتصاب به فرماندهی سپاه قدس، با باندهای قاچاق مواد مخدر در مرزهای ایران و افغانستان میجنگید.
او در بهمن سال ۱۳۸۹ش از سوی آیتالله ای، فرمانده کل قوای نظامی ایران، درجه سرلشکری را دریافت کرد.

فرماندهی سپاه قدس
قاسم سلیمانی در سال ۱۳۷۹ش از سوی آیتالله ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران به فرماندهی سپاه قدس منصوب شد. بر اساس گزارش نقل شده از مرکز ویژه اطلاعات اسرائیل، سپاه قدس در سال ۱۹۹۰م جهت افزایش فعالیت برونمرزی ایران شکل گرفت و سلیمانی پس از احمد وحیدی دومین فرمانده سپاه قدس ایران شد.
طبق این گزارش، قاسم سلیمانی نقش کلیدی در تقویت نفوذ ایران در خاورمیانه به ویژه در ناآرامیهای منطقهای معروف به بیداری اسلامی (بهار عربی) ایفا کرده است. همچنین در این گزارش آمده است که ایران به کمک راهبردهای قاسم سلیمانی نفوذش را در عراق، سوریه و حمایت از حوثیهای یمن بیشتر کرده است.
حضور در عراق، سوریه و مبارزه با داعش
قاسم سلیمانی از فرماندهان مبارزه علیه داعش در عراق و سوریه است.داعش گروهی سلفی بود که پس از سقوط صدام در عراق و خلاء قدرت در این منطقه، پدید آمد. ایران برای حفظ امنیت و کنترل منطقه، مبارزه با این گروه را آغاز کرد. به نقل از خبرگزاری ایسنا، در سال ۲۰۱۱م نیروهای تحت فرمان سلیمانی از جمله لشکر فاطمیون و تیپ زینبیون جهت مبارزه با داعش و نیروهای شورشی راهی سوریه شدند.
همچنین در سال ۲۰۱۴ شهر موصل به تصرف داعش درآمد و بغداد، پایتخت عراق نیز تا مرز سقوط پیش رفت؛ قاسم سلیمانی با سازماندهی بخشی از نیروهای حشد الشعبی نقش مؤثری در اخراج داعش از عراق داشت. حیدر العبادی نخستوزیر وقت عراق، از قاسم سلیمانی به عنوان یکی از اصلیترین متحدان عراق در مبارزه با داعش نام برد.
قاسم سلیمانی در نامهای خطاب به آیت الله ای که ۳۰ آبان ۱۳۹۶ش در رسانههای ایران منتشر شد، پایان داعش را اعلام کرد و از برافراشته شدن پرچم سوریه در البوکمال از شهرهای سوریه در نزدیکی مرز عراق خبر داد.
رومه اسرائیلی هاآرتص، سلیمانی را متهم به حضور در عملیات موشکی علیه اسرائیل و اقدام علیه یهودیان دنیا کرده است.

دریافت نشان ذوالفقار
در ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ش آیتالله ای رهبر جمهوری اسلامی ایران، نشان ذوالفقار - عالیترین نشان نظامی ایران - را به سلیمانی اهدا کرد. طبق آئیننامه اهدای نشانهای نظامی جمهوری اسلامی ایران، این نشان به فرماندهان عالیرتبه و رؤسای ستادهای عالیرتبه در نیروهای مسلح اهدا میشود که تدابیر آنها در طرحریزی و هدایت عملیاتهای رزمی موجب حصول نتایج مطلوب شده باشد. پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷ش، سلیمانی نخستین کسی است که این نشان را دریافت کرده است.
حمید محمدرضایی
حمید محمدرضایی» که برادرش نیز از شهدای دفاع مقدس است و پیکرش سال گذشته به خانواده بازگشت؛ پس از سالها مجاهدت و خدمت در لباس مقدس پاسداری و شرکت در عملیاتهای مختلف ضدخرابکاری در مناطق مختلف کشور از جمله شمال غرب و عملیاتهای مقابله با گروهک پژاک»، برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) در سوریه حضور یافت.

وی در اردیبهشتماه سال ۹۴ در درگیری با دشمنان تکفیری به شهادت رسید و پیکرش مفقودالاثر ماند.
هفته آینده پیکر مطهر این پنج شهید بر روی دستان مردم تشییع و به خاک سپرده میشود.
میثم نظری
میثم نظری» در سن ۲۷ سالگی به عنوان نیروی بسیجی داوطلب به همراه نیروهای یگان ویژه فاتحین» تهران به سوریه اعزام شد. وی در راه دفاع از حریم اهل بین در دیماه سال ۹۴ به همراه ۱۲ نفر از همرزمانش در خانطومان» حلب به شهادت رسید.
شهید نظری در سال ۸۸ نیز بارها در دفاع از کشور در مقابل اغتشاشگران در درگیریهای تهران حاضر شده بود.
محمد قنبریان» سال ۱۳۵۰ در خانوادهای مذهبی در شهرستان شاهرود» متولد شد؛ پدر وی شاغل در آموزش و پرورش و مادرش خانهدار بود و خودش نیز در سن ۲۲ سالگی وارد بانک شد.
وی برادر ۲ شهید است که یکی از برادرانش سردار احمد قنبریان» فرمانده سپاه گنبدکاووس بود؛ وی در سال ۵۸ در پی درگیری با منافقین در این شهر به شهادت رسید و پیکرش بهعنوان نخستین شهید شهر شاهرود» تشییع شد.
دومین برادر وی نیز در سال ۶۱ در منطقه رقابیه» عراق به جمع شهدا پیوست.
محمد قنبریان» در روز ۲۵ فروردین ماه سال ۹۵ در جریان عملیاتی در منطقه خناسر» در اطراف حلب سوریه جاویدالاثر شد.
سعید انصاری» از کارمندان وزارت دفاع بود که داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه شد. وی متولد چهارم دیماه سال ۱۳۴۹ در تهران بود. پیش از اعزام به سوریه بارها در قالب ماموریتهای نظامی به کشرو عراق سفر کرد تا اینکه سرانجام سه روز بعد از اعزام به سوریه در منطقه خانطومان» حلب بر اثر اصابت سه تیر مستقیم قناسه نیروهای تکفیری النصره» در دیماه سال ۹۴ به شهادت رسید.

پیکر شهید انصاری به دلیل کمین نیروهای دشمن در نزدیکی آنها بازگردانده نشد و در منطقه ماند تا اینکه پس از مدتها انتظار کشف شد.
سید جواد اسدی
سید جواد اسدی» از نیروهای حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران بود که در ماموریت مستشاری خود به سوریه به همراه چندتن از دوستان خود به شهادت رسید، اما پیکرش در منطقه ماند و در زمره شهدای مفقودالاثر قرار گرفت.
وی متولد ۱۸ مهرماه سال ۵۹ در روستای امره» ساری بود. سال ۸۲ وارد سپاه پاسداران شد و ۲ سال بعد ازدواج کرد. یکی از برادران سید جواد نیز از شهدای دوران دفاع مقدس است.

سید جواد اسدی» سرانجام پس از چند بار اعزام به عراق در ۱۷ اردیبهشتماه سال ۹۵ به همراه ۱۲ نفر دیگر از همرزمانش به شهادت رسید.
شهید مدافع حرم حسین مشتاقی که در اردیبهشت 95 و همزمان با عید مبعث در منطقه خان طومان سوریه طی یک درگیری شدید به همراه تنی چند از همرزمانش به شهادت رسید پس از گذشت حدود دو ماه از شهادتش و شناسایی پیکرش توسط آزمایش DNA ، در تاریخ 01/04/1395 همزمان با سالروز میلاد امام حسن مجتبی (ع) در گار شهدای نکا به خاک سپرده شد.
شهید مشتاقی از نیروهای یگان ویژه صابرین بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد. از او دو فرزند دو قلو به یادگار مانده است.
قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل بیت قرنهاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد. "اصلاً حرم ناموس ما شیعهست! " آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار میروند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات امام ای است در جمع خانوادههای شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که میتوان برای این شهدا تصور کرد.
شهید مدافع حرم حسین مشتاقی سال گذشته همراه چند تن از همرزمانش در سوریه به شهادت رسید و امروز عارفه سعادت همسر حسین مشتاقی روایت گر زندگی همسرش برای مشرق است.
روایت مادر شهید
مادر شهید مشتاقی در سخنانی ضمن بیان خصوصیات اخلاقی شهید گفت: از اول فرزندانم را نذر امام زمان(عج) کردم، دوست داشتم پسر داشته باشم تا سرباز امام زمان(عج) باشد. پسرم صبح روز سوم شعبان در سالروز تولد امام حسین(ع) آن وقت که اذان صبح را گفتند به دنیا آمد و همان وقت اسمش را حسین گذاشتم. وی افزود: دبیرستان که بود هر روز صبح دعای عهد میخواند. همیشه با وضو بود و زیارت عاشورایش ترک نمیشد. او عاشق رهبر بود. مادر شهید مشتاقی ادامه داد: بعد از تمام شدن درسش وارد سپاه شد و گفت مادر چون تو خیلی دوست داری سرباز امام زمان(عج) باشم من در سپاه خدمت میکنم. ما راضی به رضای خدای هستیم. ما فرمانبر سیدعلی هستیم و هیچ وقت ایشان را تنها نمیگذاریم. فرزندان و نوههایم سرباز رهبر هستند. مادر شهید مشتاقی خطاب به داعش و تکفیریها گفت: به داعش میگویم چشمت کور شود ما بازهم پسر داریم از کوچک و بزرگ، بچههایم را با جان و دل برای جنگ میفرستم و داعش بداند به دست بچههای ایران و مازندران نابود خواهد شد. شید مشتاقی که دومین مرحله از اعزام خود را میگذراند، حدود یک ماه در منطقه حضور داشت که باتوجه به غافلگیری و نقض آتشبس از سوی تکفیریها و حمله به شهرک خانطومان در روز پنج شنبه هفته گذشته در درگیری با عناصر تکفیری به قافله شهدا پیوست. گفتنی است شهید حسین مشتاقی، متأهل و داری فرزندان دوقلوی دختر و پسر حدوداً 2 ساله به نامهای امیرمهدی و نازنینزهرا بود، وی که حدود 10 سال از زمان ورودش به مجموعه پاسداران انقلاب اسلامی میگذشت، برگ شهادتش را از بانوی دمشق دریافت کرد.
عليرضا بريری يكي از شهدای دلاور خان طومان است كه در پي پيمانشكنی تروريستها به همراه چند تن از همرزمانش در شرايط آتشبس به شهادت رسيد. نام خانوادگی او ما را به ياد برير بن خضير يكي از ياران اباعبدالله الحسين(ع) در كربلا مياندازد كه تا پاي جان بر سر عهدش با جانان ماند و كربلايي شد.
عليرضا متولد 30 فروردين ماه سال 1366بود. پاسدار نيروي زميني لشكر25 كربلا مازندران كه نداي هل من ناصر ينصرني امام زمانش را لبيك گفت و در خان طومان سوريه به شهادت رسيد و مفقودالپيكر شد. عليرضا حقيقتاً عاشق شهادت بود نه به حرف كه با عمل هم اين را به همگان ثابت كرد.
همسر شهید: من و عليرضا هر دو در یک محله زندگی میکردیم؛ سادات محله» كه يكی از محلههای قديمي بابلسر است. عليرضا متولد 30/1/66 بود. شناخت زيادي نسبت به هم نداشتيم، اما با ايشان از طرف يكي از دوستانشان كه هممحلي ما بود به هم معرفي شديم. از آنجايي كه پدر ايشان و پدر من با هم همكار بودند، مراحل آشنای و خواستگاري به فاصله حدود دو ماه برگزار شد. زمان آشنايی من و عليرضا ايشان دانشجوی دانشكده افسری بود و مهمترين حرفش اين بود كه شغلش پر از مشغله و بسيار پرمخاطره است و سختیهای زيادی در زندگی آينده خواهيم داشت. او از سختی و نبودنهايش در زندگي برايم گفت. البته از آنجايي كه پدر من هم نظامی بودند تقريباً به اين سختیها واقف بودم. عليرضا در همان صحبتهاي ابتدايي از قناعت برايم گفت و اينكه بايد قناعت را در زندگیمان همواره مد نظر داشته باشيم. ما در تاريخ 10 فروردين ماه سال 1387 عقد كرديم. آن زمان 19 سال داشتم. در دوران عقد خيلي كم حضور داشت، اما وقتی كه بود در واقع نبودنش را جبران میكرد.

عليرضا ارادتي خاص به شهدا داشت. همواره به شهدا و سعادتشان غبطه ميخورد. علاقه زيادي به شهداي غرب كشور داشت. هميشه هم ميگفت شهداي جنگ كه در مناطق غرب به شهادت رسيدند مظلومترين شهداي ما بودند. از همان ابتدا حرف از شهادت در خانواده ما بود. هميشه وقتي به مزار عمويشان ميرفت ميگفت فكر كن عكس من را روزي بر سنگ مزار حك كنند و بنويسند شهيد عليرضا بريري. وقتي اين صحبتها را ميكرد بسيار شاد و خوشحال بود. همواره ميگفت دعا كن كه من به آرزوي خود كه شهادت است برسم. من هم ميگفتم دعا ميكنم هميشه باشي و در راه اسلام و امام زمان(عج) و براي رهبر و مملكت سربازي كني و از خاكمان دفاع كنيم. ميگفت اين خوب است، اما دعا كن به آرزويم برسم. پدر من و پدر عليرضا هر دو از رزمندگان و از جانبازان دفاع مقدس هستند. عمو و دايي عليرضا از شهداي دوران دفاع مقدس هستند. شهيد عليرضا بريري عموي عليرضا است كه نام عليرضا هم به ياد اين شهيد بزرگوار از ايشان گرفته شد. عموي خودم هم شهيد است و يكي از سرداران شهيد بابلسر. در جنگ در زندگي هردوي ما بود. هر دو بچه جنگ بوديم و بعد از آن به خاطر شغل پدرهايمان كه هر دو پاسدار بودند، بعد از جنگ باز هم زندگيمان يك سرش به جنگ ميرسيد.
من و علیرضا هشت سال با هم زندگي كرديم و خداوند بعد از شش سال به ما فرزندي عطا كرد بنام محمدامين؛ پسرمان متولد 25 فروردين ماه 1393 است . محمدامين الان خيلي دلتنگ پدرش ميشود. اين روزها كه محمدامين را ميبينم متوجه شباهت زياد او با پدرش ميشوم.

در مورد ويژگيهاي اخلاقي بايد به شجاعت، تقوا و توجه خاص ايشان به رزق حلال اشاره كنم؛ همواره ميگفت كه اين رزق روي محمدامين تأثير ميگذارد و بسيار روي اين موضوع حساس بود. مهمتر از همه فوقالعاده شوخطبع بود.
اولين باري كه حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به ميان آمد زماني بود كه بعد از 9 ماه اسمش براي اعزام در آمده بود. عليرضا 9 ماه قبل براي رفتن به سوريه ثبتنام كرده بود و كاملاً داوطلبانه براي دفاع از حرم رفت. بعضي از مردم ميپرسند همسرت را به اجبار بردند؟ ميگويم نه. كاملاً داوطلبانه و با خواست عميق قلبي رفت. وقتي به من گفت ميخواهم بروم سوريه، واقعاً شوكه شدم چون اصلاً حرفي از اسمنويسيشان به من نزده بود. به من گفت: يعني ناراضي هستي؟ گفتم ناراضي نيستم اما. . . قبل از تمام شدن حرفم به من گفت: فكر كن اينجا صحراي كربلا است. امروز روز عاشورا و آقا امام حسين(ع) هل من ناصر سر داده و تو ميخواهي جلوي من را بگيري؟ راستش ديگر حرفی براي گفتن نداشتم. همين براي مجاب شدن صد در صدم كافي بود و خوشحالم و خدا را شكر ميكنم از اينكه مانع رفتنش نشدم. سه روز بعد يعني دقيقاً 20 آبان ماه 94 عازم سوريه شد. مرتبه اول 49 روز طول كشيد و ايشان در 9 دي ماه 94 برگشت، وقتي برگشت كاملاً حالش منقلب بود. ميگفت شايد باور نكني اما من معني شهدا شرمندهايم» را با تمام وجود حس كردم. از اينكه موقع برگشت همسنگرانش شهيد شده بودند و ايشان سالم مانده بود، واقعاً احساس شرمساري ميكرد. فوقالعاده ناراحت بود وقتي براي مدافعان حرم كاروان استقبال گذاشته بودند. ايشان
همان ابتداي ورودي شهر پياده شد و خودشان با تاكسي آمد خانه. بعد از بازگشت از سوريه واقعاً بيتاب بود و همهاش در فكر فرو ميرفت و ميگفت: كوثر، دلم آشوب است. دعا كن بروم. دعا كن به آرزويم برسم. عليرضاي من، عاشق دريا بود و مثل هميشه كه دلش ميگرفت، رفت روي اسكله سنگي تا كمي آرام بگيرد.

دفعه دوم حدود ساعت 10 شب به عليرضا زنگ زدند و گفتند كه بايد ساعت سه صبح بروند. ايشان هم چون محل كارشان ساري بود، براي آماده شدن وقت زيادي نداشتند. همان روز رفته بوديم بيرون براي تهيه لوازم مورد استفادهشان. وقتي اذان شد، سريع از ماشين پياده شد تا برود مسجد نماز بخواند (عليرضا اكثراً دائمالوضو بود). همان موقع محمدامين را در بغلم فشار دادم و گفتم محمدامين، بابايي اين دفعه ديگر برنميگردد. با تمام وجود حسش كردم.
وقت رفتن ما را به خانه مادرم برد و گفت: مامان بيا اين دخترت با يك دانه اضافه، امانت بود دستم مواظب امانتم باشيد هوای كوثر را داشته باشيد، بيقراري نكند، خيلي مراقب محمدامينم باشيد. خوب تربيتش كنيد تا همواره باولايت باشد، آخرين باري هم كه زنگ زد سه روز قبل از شهادتش بود. راستش همهاش به عليرضا ميگفتم خيلي مراقب خودت باش يعني شايد تا پايان تماسمان 10 بار به عليرضا همين را ميگفتم كه ناگهان گفت: باشد اما داری ميزنی زيرش تو بايد دعا كني من برم بايد خودت را آماده كني كه ديگر برنگردم و ديگر برنگشت.

آن روز صبح محمدامين خوابيده بود، عليرضا نتوانست با پسرش صحبت كند، عليرضا گفت غروب زنگ ميزنم با محمدامين صحبت ميكنم. هميشه وقتي ميرفت مأموريت ميگفت از همه بيشتر دلم براي محمدامين تنگ ميشود. آخر صدای همه شما را ميشنوم و با شما صحبت ميكنم، اما محمد امين كه نميتواند صحبت كند. دلم برايش تنگ ميشود اما. اين آخرين تماس عليرضا بود و ديگر نه محمدامين صدای پدرش را شنيد و نه عليرضايم صداي محمدامين را. بزرگترين سفارشش به من هميشه و هميشه اول نماز اول وقت و دوم حفظ حجاب به بهترين شكل و سوم تابع محض ولايت فقيه ماندن بود.
ايشان چهاردهم فروردين 95 براي دومين بار عازم سوريه شد و 16/2/95 در سحرگاه مبعث نبي اكرم ساعت 1:30 بامداد روز پنجشنبه به همراه 12 آلاله ديگر از لشكر 25 مازندران به طور مظلومانه در نقض آتشبس منطقه خان طومان به آرزويش رسيد و همنشين مادر سادات فاطمه زهرا(س) شد و پيكر پاكش هرگز به وطن بازنگشت.

در شهرستان ما امامزادهاي است به نام امامزاده ابراهيم از فرزندان امام موسي كاظم(ع) كه سر اين بزرگوار در اين شهر دفن است. همان روز اول كه خبر شهادت علیرضا تأييد شد رفتم امامزاده و دو ركعت نماز شكر براي شهادتش خواندم. بعد از آن نماز خدا آرامم كرد، سكينه الهي را در دلم قرار داد.
من هم خبر شهادت همسرم را به بدترين نحو در يكي كانالهاي محلی تلگرام خواندم. باور كردني نبود. تلخترين لحظات عمرم بود، شهادت خيلي شيرين است اما. محمدامينم الان حرف ميزند و هر روز صبح به عكس بابايش سلام ميكند و ميبوسدش، منتظر است تا برگردد، هنوز آنقدر نميتواند اين چيزها را درك كند چون فقط سه سال دارد و ميگويد كه بابايي بياد بريم موتورسواری.
منبع

خاطره ای با شهید مدافع حرم علیرضا بریری
سال 90 با شهید بریری وهمسرشون همسفر کربلا بودیم .اشنایی ما در ان سفر بود.وقتی میخواستیم بگیم بریری برامون سخت بودیک روز به شهید بریری گفتم اقا علیرضا فامیلیتون چقد سختهمن نمیتونم بگمایشون با خنده گفتن بریر میدونی کیه.؟.گفتم چطور؟ گفتن بریر یکی از یاران امام حسین بودنمنم که فامیلیم بریریبعد گفتن یعنی میشه منم یه روز یکی از یاران امام حسین بشم. واینچنین شد که مدافع حرم مابا حضرت زینب.واقا ابا عبدالله محشور شدن.چه زود شهید علیرضا بریری به ارزویش رسید
وصیت نامه شهید
وی، متولد ۱۳۵۷ و ولادت و بزرگ شدن سه فرزند خود را دید، اما زینب او بعد از شهادتش در دفاع از حریم اهل بیت (علیهم السلام) در عملیات مستشاری در خان طومان سوریه، دیده به جهان گشود؛ زمانی که پدر، چشم از این جهان فروبست، ولی دیدگان او نظاره گر این طفل از آسمانها است.
شخصیت چند بعدی محمد بلباسی، کتاب را خواندنی و قابل توجه کرده است. خواننده پس از خواندن این اثر، با مفهوم صحیح آتش به اختیار بودن و البته روحیه جهادی شهید در مقاطع مختلف از عمر کوتاه، اما پربرکتش آشنا میشود و میفهمد که اگر انسان از زمان خود به درستی استفاده کند و به هر اتفاقی در وقت و جایگاه خودش رسیدگی نماید، دیگر هیچ چیز در زندگی، قضا نمیشود.
قطعا مخاطبین این کتاب پس از مطالعه آن با محمد بلباسی در زندگی شخصی اش، اردوهای جهادی، خادمی شهدا، جهاد با نفس، سرزندگی و نشاط در امور مختلف، سفرهای راهیان نور، مدیریت جهادی در ابعاد مختلف ی، فرهنگی و.، سفر به سوریه، و مواردی دیگر همراه خواهند شد.
اگر کسی قصد پاگذاشتن در مسیر تدریجی تکامل انسانی، همراه با سیرۀ عملی را دارد، خوانِش کتاب برای زِین اَب» را به او توصیه میکنیم.
در فرازی از کتاب آمده است: بعضی شبها در حیاطِ روبهروی حرم مینشستیم و با هم درسهای کلاس اخلاق را مباحثه میکردیم. به من میگفت: از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده!»
آنقدر دوستش داشتم که هر چه میگفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همینها را تکرار کردم. یکدفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!»
طفره رفت و گفت: ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش.»
اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: دو تا کفن ببریم، پیش یه بیکفن؟!»
شهید محمدتقی سالخورده (1365_1395) متولد روستای زیبای شهاب الدین شهرستان شهید پرور نکا استان مازندران است. محمد تقی سالخورده در خانوادهای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه السلام متولد شد ، مادرش فرخ اسماعیلی و پدرش غلامرضا نام داشت.
محمدتقی سالخورده در سايه محبت هاي پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکي را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت ، محمد تقی در فروردین/1385 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و تحصیلاتش را در مقطع لیسانس نظامی از دانشگاه امام حسین با موفقیت پایان رسانید .شهید بزرگوار در مهر ماه سال 1390 ازدواج نمود (نام همسر سیده نرگس قاسمی) و از ایشان یک دختر (زینب . متولد 1393/05/16) به یادگار ماند. محمد تقی فرزند ششم خانواده بود و دو برادر [حمید ؛ جواد] سه خواهر [محبوبه ؛ نرگس ؛ حمیده] دارد.
محمدتقی سالخورده عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و در یگان ویژه صابرین در لشکر25کربلا به اسلام خدمت می کرد ایشان به عنوان مستشار در تاریخ 1394/07/19 به کشور سوریه اعزام شد و به مدت 56 روز در ماموریت بود و در 1395/01/14 برای دومین بار به کشور سوریه اعزام شد و در 1395/01/21 در شهرک خان طومان استان حلب شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت .این شهید بزرگوار دومین شهید مدافع حرم شهرستان نکا و هفدهمین شهید مدافع حرم استان مازندران هستند. سرگرد سالخورده در مورخه 88/88/88 تشییع و در زادگاهش شهاب الدین دفن شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
فرازهایی از وصیتنامه شهید محمدتقی سالخورده
خیلی دوست دارم شهید بشم ولی نمیدونم باید چیکار کنمنمیدونم دیگه چه جوری از خدا بخوامان شاءالله که عاقبتم شهادت باشهاگر هم طور دیگه ای از دنیا رفتم امیدوارم دوستان شهیدم دست منو بگیرن
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت پدر و مادر عزیزم،قبل از اینکه بخوانید میخواهم ناراحتی و غم را از چهره ی خود بیرون کنید.خواندن این مطالب باید با چهره ی خندان باشد. خود را ناراحت نکنیدمی دانید که کسی در این دنیا نمی ماند.یکی از دیگری زودتردلم میخواهد در این رابطه گریه نکنید باید خوشحال باشید. هر چه برای شما عزیز باشم از علی اکبر امام حسین(ع) که عزیزتر نیستم.
محبت را نسبت به همدیگر فراموش نکنید.کینه و چشم و هم چشمی میان شما تفرقه و جدایی نیندازد. رفت و آمدهایتان را زیادتر و البته صمیمی تر کنید.خوبی کنید به یکدیگر مثل دوران بچگی هایتان و با هم مثل آن دوران مهربان باشید. تجملات زندگی شما را از هم دور نکند.درباره دیگران میان خود حرف نزنید. امیدوارم زیر سایه الطاف الهی و در پناه ولایت حضرت بقیة الله و رهبری آیت الله ای موفق و مؤید باشید.
برای همدیگر برادر و خواهر خوبی باشید و گذشت زمان شما را از هم جدا نکند. نگذارید مشغله های زندگی باعث جدایی شما شود. سعی کنید همین مهربانی و سادگی را نسبت به هم داشته باشید و در آینده هم همینطور باشید.
خواهشا ما را در دعاهای خیرتان فراموش نکنید.
از این فرصت که خدا در اختیارتان قرار داده به خوبی استفاده کنید.
ما سالهاست که در راه خدا برای مظلومیت امام حسین(ع) و یارانش و اهل بیت به سر و سینه می زنیم و عزاداری کردیم.آیا ما فقط تا حدّ عزاداری و ی شیعه اهل بیت هستیم؟ اگر مرحله آزمایش ما سخت تر شود آیا قبول می شویم یا از صراط مستقیم خارج می شویم؟ برای من این آزمایش هم یک مرحله جلوتر بود.که گفته شد آیا تو که این همه برای امام حسین و اهل بیت عزاداری کردی،تو که این همه ادّعا داشتی ،تو که این همه می گفتی کاش ما هم در کربلا بودیم،تو که این همه می گفتی ما شیعه علی بن ابیطالب هستیم،تو که این همه برای مأموریت های سخت آموزش دیدی،تو که این همه تمرین کردی آیا به مرحله عمل رسیدی عمل میکنی یا جا می زنی؟
بین حرف و عمل خیلی فاصله است.باید عمل کرد حالا که ما این راه را انتخاب کردیم،ان شاءالله که قبول می شویم. از پدرومادر عزیزم می خواهم که صبر داشته باشند و خدارو شکر کنید و ناشکری نکنید. مرگ هر لحظه در کمین ماست.اولین نفری نیستم که می میرم و آخرین نفر هم نیستم
در میان ما انسان هایی وجود دارند که فقط نیمه ی خالی لیوان را نگاه می کنند حتی اگر لیوان پُر هم باشد از پُر بودن لیوان ایراد می گیرند. اختلاف عقیده و سلیقه در همه جا وجود دارد ولی این جور نیست که باعث جدایی،حتی جدایی خانواده ها شود. در بحث های ی کشور اختلاف نظر وجود دارد ولی نباید این جوری برداشت شود که باعث از بین رفتن ما می شود.
ما به جای اینکه اعمال مرحله خودمان را درست انجام بدهیم،داریم از دیگران انتقاد می کنیم.در گوشه و کنار شنیده میشد که این شهدا کشته ی بازی های ی بزرگان شده اند.این حرف ها را نزنید. هر کسی که جان خود را مخلصانه در کف دست خود می گیرد بدانید که برای بازی ی بزرگان نیست.ارزش الهی دارد.
نگویید ندانسته کار می کنندنگویید نمی دانند که دارند چه کار می کنندنگویید با ندانم کاری جان خود را از دست دادنگویید فریب خورد
ایشان امام زمان نیسترهبر جامعه ایست که به لطف خدا پادگان امام زمان عج خواهد بود ان شاءالله گوشتان به زبان رهبر باشد که گوش ایشان به دهان آقا امام زمان عج است. میدانم که دلتان میخواست که جوابم را با حرف ها و منطق هایی که در گوش شما پُر کرده اند،بدهید.ولی به درد خودتان میخورد.
ان شاءالله که خداوند مرگم را شهادت در راه خودش قرار بدهد. سالهاست که تنها آرزویم شهادت در راه خداست.و سالهاست که در هر نمازی که میخوانم اجابت این آرزو را از خدا میخواهمسعی کردم تمام کارهایم را با محوریت این آرزو انجام بدهم. در کارهایم سعی میکنم این آرزو را در ذهن خودم فراموش نکنم تا ان شاءالله به لطف خدا روزی من شهادت در راه خدا شود. از خدا عاجزانه درخواست شهادت خودم و دوستانم را دارم و ان شاءالله که به یاری خودش و تلاش خودمان شهید بشویم.ان شاءالله
زینب» زینب هم نام زیبایی است که بعد از سیده نرگس» به شناسنامه من اضافه شد. زینب سالخورده» وقتی اسم زینب را صدا میزنم یک آرامشی می گیرم و با خودم می گویم اسم دخترم زینب است؟ یا یکی از من می پرسد بچه ات چیست؟دختر است یا پسر؟با صدای خوبی می گویم زینب
ان شاءالله که زینب هم از اسم خودش راضی باشد.
ان شاءالله که حضرت زینب س هم،هم از ما و هم از زینب راضی باشد.
ان شاءالله که حضرت زینب س از اینکه اسم دخترم زینب است خوشحال باشد.
زینب جان ؛ امیدوارم در زندگیت به فکر آخرت هم باشی.یعنی هم زندگی کنی برای این دنیا و هم زندگی کنی برای آخرت اطرافیان(دوستان،جامعه و.)تأثیر زیادی بر روش زندگی و حالات اخلاق و رفتار آدم می گذارند.سعی کن تأثیر منفی نگیری.سعی کن آدم خوبی باشی و تأثیر مثبت بر دیگران بگذاری. نگو چون فلانی دارد این جوری رفتار می کند یا این جوری لباس می پوشد من هم بپوشم و تو خوب باش تو حجاب داشته باش بگذار دیگران از تو تأثیر بگیرندبگذار دیگران مثل تو باشند.
شهید محمد تقی سالخورده متولد سال 66 از پاسداران لشکر عملیاتی 25 کربلای استان مازنداران بود که فروردین ماه 1395 در دومین اعزام خود به سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) و نبرد با تروریست های تکفیری داعش در منطقه عملیاتی حلب سوریه به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.
تصویر زیر محل شهادت شهید سالخورده را نشان می دهد که وی آخرین نماز خود را در این مکان بر رویکارتن اقامه کرد و پس از اصابت ترکش به فیض شهادت نائل آمد.
شهید سالخورده دومین شهید مدافع حرم شهرستان نکا است و زینب» تنها یادگار دو ساله این شهید است.
درباره این سایت